۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

مامنی نبود
گریزگاهی نه
سرپناهی
دستی به مهر
لبخندی کوچک حتی
تا بیاسایی
تا اشکها رازدوده باشی

هیچکس از عشق نگفت
از آفتاب نگفت
و تلخی پژمردن
ذره ذره فرو شدن
ودم فرو بستن

در پس پرده هیچ نبود
ورنه فرجام عطوفت نگاهت این نبود


اردیبهشت 87

فرجام

کهنگی آفتاب ودستان تو
و نگاهی که خاموشی بود
یاس کویر در بارانی ترین شبها

و من بودم
تنهاتر
تنهاتر از کویر
تنهاتر از باران
و خسته
از نگاهی که خاموش بود

تا کجا باید رفت؟
خط پایان کجاست؟
ابدیت گمشده
بی کرانگی جاودان من
آنجا که نشان از خستگی نباشد
و بتوان
نشانه ها را درو کرد

آنجا که قدری بیاسایم.